جزیره، یک بازی بقا و ماجراجویی را کاوش کنید. با دوستان برای کشف اسرار و پیشرفت در این تجربه غوطهورکننده همکاری کنید.
دفترچه
یکشنبه، ۸ مه
۸۶... نه، ۸۷ روز است که اینجا هستم. آخرین چیزی که به یاد دارم برخورد موتور با آب بود. و تمام بدنهایی که شناور بودند.
اکنون ۷ نفر از ما باقی ماندهاند. غذای کمی داریم، آخرین خوک تمام شد.
صدای زمزمه مردم را میشنوم، توطئه میکنند. باید زنده بمانم. خانه را به یاد بیاور.
سهشنبه، ۱۶ مه
سوزان دوباره شروع به صحبت کرد. فکر میکند وینسنت میخواهد او را بکشد. از من خواست شب او را بکشم.
زمزمهها هنوز در گوشهایم هستند.
چهارشنبه، ۲۴ مه
سوزان مرده است. وینسنت. کلر؟ نه، توماس.
او را زیر سنگها دفن کردم. بقا.
دوشنبه، مه؟ ژوئن
اکثرشان رفتهاند. فقط من، وینسنت، اش. بدون غذا.
جمعه
سوزان را در خواب دیدم؟ من او را دفن کردم. متاسفم.
یکشنبه
آنها بازگشتهاند. همه آنها بازگشتهاند. این را تمام کن. متشکرم.